شروع جلسه با یک مسابقه بعد از سلام و احوال پرسی؛
مسابقه:
باید با یک نفس دو سوره از قرآن بخواند و سپس خودش را معرفی کند!
سوال:
یک دعای بی نقطه؟ اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم (مقدمه ای بود برای فرستادن صلوات و شروع جلسه)
دوستای خوب خودم، مهندس ها و دکترهای فردا، پدرها و مادر های مهربون!!!
حواستون رو برای چند دقیقه به سمت من پرت کنید!؛ می خوایم با همدیگه چند نکته بهداشتی یاد بگیریم!!
اما قبل از اینکه شروع کنم من رو با یک صلوات محمدی شارژ کنید:
اللهم صلی علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
آغاز بحث:
بچه ها ؛ خدای مهربون کلی نعمت به ما داده ، برای اینکه همین الان چندتا از نعمت های خدارو یاد کنیم ، از اقای ….. شروع می کنیم نفری یه نعمت از نعمت هایی که خدای بزرگ به ما بخشیده رو می گیم.
(تشویق کردن بچه ها با احسنت ، افرین و … فراموش نشود)
حالا…. حالا….. امشب میخوایم همدیگه رو به یه نکته که خیییییلی مهم هست یاداوری کنیم و اون نکته اینه که من و شما در قبال هر کدوم از نعمت هایی که خداوند بخشنده به من و شما عنایت کرده وظیفه و مسئولیت داریم.
فرض کنیم چند روز دیگه تولد آقای X هست که دوست صمیمیش آقای Y یک عدد پراید صفر کیلومتر هنوز از شرکت درنیومده! رو بهش هدیه می کنه! و کلیدش رو تقدیمش میکنه!!!
(بجای x و y دو نفر از اعضای گروه جایگزین می شود)
بله دوستان…. آقای X همین طور که از ماشین استفاده می کنه ، یک سری وظیفه هم در مقابل این ماشین داره. مثلا: هرچند مدت باید روغنش رو چک کنه ؛ باک بنزینش رو پر کنه ، بیش از سرعت مجاز رانندگی نکنه تا جریمه نشه ، اگه جایی چراغ قرمز دید باید بایسته و ….
در مورد نعمت های خدای مهربون هم این قضیه برقراره…. یعنی از نعمت ها که استفاده می کنیم باید هواشون رو داشته باشیم و اگر از ماشین به طریقه درست استفاده نکنیم با مشکل مواجه می شیم ؛ تصادف می کنیم یا بعضی موقع ها جریمه میشیم! نعمت های خدا هم به همین شکلن؛ مثلا اگر از نعمت زبان خوب استفاده نکنیم ، خدایی نکرده یه وقت دروغی بگیم یا کسی از زبونمون ناراحت بشه ، اونوقت خدا هم مارو جریمه می کنه یعنی ممکنه یه اتفاقی که دوست نداشتیم بیفته ، میفته!!؛ امتحانت رو خراب می کنی یا یه هویی حس می کنی حالت گرفته و حوصله هیچی رو نداری و ….
….. راستی بچه ها تازه درمورد زبان صحبت شد، الانم با همدیگه می خوایم یه مسابقه در رابطه با این نعمت بزرگ اجرا کنیم ولی قبلش واسه اینکه قدر این نعمت عظیم و بزرگ الهی رو بدونیم ، من وقت می گیرم و به مدت ۳۰ ثانیه بدون استفاده از زبان با همدیگه صحبت کنید(بادست زبونش رو بگیره و با بغل دستیش احوال پرسی کنه)
پس رفقا باید قدر این نعمت پر کاربرد در زندگیمون رو بدونیم. حالا ممکنه اقای ….. تو ذهنش بگه که آقا چطوری باید قدر نعمت زبان رو بدونیم؟ یعنی می پرسن که وظیفمون در مقابل این نعمت خداوند چیه؟
بچه ها کسی می تونه جوابش رو بده؟
بعد از اینکه بچه ها چند مورد رو بیان کردند ، ادامه می دهیم که :
جواب همه دانشمندان حاضر در جلسه کاملا درست بود! ولی ما می خوایم جواب سوالمون رو از یک دانشمند خیلی بزرگ بشنویم و اون دانشمند امام ماست، حضرت امام سجاد علیه السلام در یک جمله وظیفه همه ما در مقابل زبان رو فرموده اند:(سوال: امام سجاد علیه السلام امام چندم ماست؟)
جمله امام سجاد ۱۵ حرف داره که باید از این جدول ۴*۴ استخراج کنید.
حرف اول جدول رو بنویسید و از حرف دوم ۴تا ۴تا بشمارید و حروف رو کنار هم بزارید تا ۱۵ حرف جمله ی ما بدست بیاد.
نکته:خانه ستاره دار(*) جزء شمارش نیست.
ب ب و س
ا ب خ خ
ا ا و ن
د ش ش *
جواب جدول: با ادب باش و خوش سخن
چند نکته در مورد با ادب بودن و خوش سخن بودن ذکر شود؛
احترام گذاشتن به کوچک و بزرگ ، همدیگه رو با اسم خوب صدا زدن و ….
داستان:
شاید کسى گمان نمی برد که آن دوستى بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزى از هم جدا شوند. مردم یکى از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلى خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می شناختند. معمولًا وقتى که می خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلی اش نداشتند و می گفتند: «رفیق …».
آرى او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولى در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسى گمان می کرد که پیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستی اشان براى همیشه بریده شود؟!.
در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند.
غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام- که سرگرم تماشاى اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبرى نبود.
براى مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وى گفت:
«مادر فلان! کجا بودى؟».
تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند
کرد و محکم به پیشانى خویش زد و فرمود:
«سبحان اللَّه! به مادرش دشنام می دهى؟! به مادرش نسبت کار ناروا می دهى؟! من خیال میکردم تو مردى باتقوا و پرهیزگارى. معلومم شد در تو ورع و تقوایى وجود ندارد.».
-یابن رسول اللَّه! این غلام اصلا سندى است و مادرش هم از اهل سند است.
خودت می دانى که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم.
– مادرش کافر بوده که بوده. هر قومى سنتى و قانونى در امر ازدواج دارند. وقتى طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمىشوند.
امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو.».
بعد از آن، دیگر کسى ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایى کامل انداخت
منبع :
مجموعه آثاراستادشهیدمطهرى،(داستان راستان) جلد ۱۸، صفحه : ۲۹۳
—» لازم به ذکر است که این متن بیشتر مناسب دوران جذب می باشد.